سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مادر روح زندگی

.:: روزت مبارک  مادر ::.

مادر  سلام صبحت بخیر

مادرشب و روزت بخیر

ای  مادربرگ گلم           امروزو هر روزت بخیر

ای مادرم تاج سرم                              از برگ گل نازکترم

تو لحظه های بیکسی  تنها تو بودی یاورم.....

ای خسته تن  شوریده حال از غصه وفکروخیال

دلواپس فردای من از آرزوهای محال

مادر وجودت نعمته عطر نفسهات برکته

عشقی که میگن عشق توست

بارون پاک رحمته

تا من یه روز بزرگ شم  چقدر لحظه شمردی

یه بار غصه میخوردم هزار بار تو میمردی

تا من یه روز بزرگ شم  چقدر لحظه شمردی

یه بار غصه میخوردم هزار بار تو میمردی...

تا دنیا دنیاست

میپرستمت   مادرم

 


....

 

دیگر ساعت بر دست ِ من نخواهی دید!
من بعد عبور ِ ریز ِ عقربه ها را مرور نخواهم کرد!
وقتی قراری ما بین ِ نگاه ِ من
و بی اعتنایی نگاه ِ تو نیست
ساعت به چه کار ِ من می آید؟
می خواهم به سرعت ِ پروانه ها پیر شوم
مثل ِ همین گل ِ سرخ ِ لیوان نشین
که پیش از پریروز شدن ِ امروز
می پژمرد!
دوست دارم که یک شبه شصت سال را سپری کنم
بعد بیایم و با عصایی در دست
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم
تا تو بیایی
مرا نشناسی
ولی دستم را بگیری و از ازدحام ِ خیابان عبورم دهی!
حالا می روم که بخوابم
خدا را چه دیده ای
شاید فردا
به هیئت پیرمردی برخواستم
تو هم از فردا
دست ِ تمام پیرمردان ِ وامانده در کنار ِ خیابان را بگیر!
دلواپس نباش
آشنایی نخواهم داد
قول می دهم آنقدر پیر شده باشم
که از نگاه کردن به چشمهایم نیز
مرا نشناسی

شب بخیر....

 


....

 


گیرم بازم بیایی از عاشقی بخونی

گیرم تا دنیا دنیاست بخوای پیشم بمونی

روز غمم نبودی خوشیت با دیگرون بود

منو به کی فروختی اون از ما بهترون بود

میای بیا غریبه حیف دیگه خیلی دیره

کی گفته بود که تنهام وقتی که تو رو ندارم

بازم میگم بدونی منم خدایی دارم

برگشتی اما انگار تو باختی توی بازی

غرورتم شکستم به چی داری مینازی 

محسن یگانه  

 

 

 


25دقیقه مهلت


25 دقیقه مهلت
برای این که دوستت بدارم
25 دقیقه مهلت
برای این که دوستم بداری
25 دقیقه مهلت برای عشق
زمان کوتاهی است ...
با این همه
من 25 دقیقه از عمرم را کنار می گذارم
تا به تو فکر کنم
تو هم اگر فر صت داری
25 دقیقه
فقط 25 دقیقه به من فکر کن !...
بیا 25 دقیقه از عمرمان را برای همدیگر پس انداز کنیم ...

 


....

نوروز می رسد

فریدون مشیری
فریاد زد چکاوک:
"
نوروز می رسد"
تا که برهنه گفت:
- "
گرجان به مژده ی تو فشانم روا بود
اما هنوز سرمای بهمنی نشکسته است
وین برف دیر پای انگار تا ابد
بر فرقِ کاج پیرِ خانه نشسته است
آن کاروان شادی و گل
از کدام راه در این هوای سردِ توان سوز می رسد."
بید کهن به رقص درآمد که غم مدار
تا من به یاد دارم
نوروز دل فروز
نوروز جاودانی
نوروز مردمی
در وقت خود شکفته و پیروز می رسد.
هر جای این جهان
که ز ایران نشانه ای ست
در پیشواز نوروز
از شور و شادمانی
از پرچم و چراغ
از سبزه و بنفشه
گل آذین و تابناک
جان پاک، خانه پاک، دل پاک، عشق پاک
چشمی به راه باشد
مشتاق و بی قرار
کاین پنج روز زندگی آموز می رسد.
دیروز را به خاطره بسپار و
بازگرد
و آن را عزیزدار
که امروز می رسد.


عاشقانه

سوره تماشا
به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است.

حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود.
من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.

و به آنان گفتم : سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ .
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.
پی گوهر باشید.
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید.

و من آنان را ، به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ .
به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت.

و به آنان گفتم :
هر که در حافظه چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند.
هرکه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود.
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره پنجره ها را با آه.

زیر بیدی بودیم.
برگی از شاخه بالای سرم چیدم ، گفتم :
چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید؟
می شنیدیم که بهم می گفتند:
سحر میداند،سحر!

سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند.
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد.
خانه هاشان پر داوودی بود،
چشمشان را بستیم .
دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش.
جیبشان را پر عادت کردیم.
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم